فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
گناه ِ من - اقلیم ِ احساس
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گناه ِ من

سه شنبه 92/11/22

 


 

از همان اولش هم تو با دروغ جلو آمدی و بعدها گفته بودی که چون دوستم داشتی. چون مجبور شدی. چون ... از همان اولش هم من خیلی ساده بودم ..... یادت هست؟ چقدر بی محلی کردن هایت را تحمل کردم و دم نزدم. زخم زدن هایت را ... البته که این دنیای مجازی لعنتی هم بی تقصیر نبود. گفته بودی که حق ندارم با غریبه ها هم درد و دل کنم. خودت خیلی شنونده بودی؟ یک بار شد بیایی و بگویی دلم می خواهد فقط برایم حرف بزنی؟ بعضی وقت ها هم که خودم شروع می کردم به حرف زدن یا حوصله ات سر می رفت یا بحث را عوض می کردی یا خوابت می برد.

به خاطر تو توی روی همه ایستادم. مرا بردی و انداختی توی یک خانه ی سرد و بی روح آن سر شهر. بلایی به سرم آوردی که صدای خودم هم یادم رفت. این همه قرص های خواب آور. این همه افسردگی. این همه تنهایی ... تنهایی ... تنهایی ... از صبح تا ظهر که می رفتی سر کار. ظهر هم که می آمدی خسته بودی. از عصر می رفتی تا غروب. تا می رسیدی خانه که دیگر شب شده بود. باز هم خسته بودی. باز هم نه حوصله ی مرا داشتی. نه حرفهایم را. نه ... تو فکر نکردی من از بی حرفی، از بی همدمی، از این همه بی تویی دق می کنم؟ خودت تمام این ها را می دانستی و این گونه با من رفتار می کردی؟ از قبل گفته بودی که دیگر تمام درد هایم تمام می شود. که دیگر طعم ِ تلخی ها را نمی چشم. که دیگر ... پس چه شد؟ نه دلم می خواست برایم شعر بگویی نه آنقدر قربان صدقه ام بروی نه آنقدر نامه های عاشقانه بنویسی _که نمی دانستم واقعا مخاطبش من هستم یا نه_ تنها دلم می خواست که به من دروغ نگویی. که آنقدر نگویی دوستم داری. آنوقت یک روز بی هوا سر از جایی در بیاورم که شده باشی آدم محبوب دختر هایی که دوروبرت را پر کرده اند و شده ای مثلا عشقشان! که به هر کدام هم گفته بودی که توی دنیا کسی را به اندازه ی او دوست نداری. به من هم می گفتی تمام این حرف ها را یادت هست؟ کدام بازیچه بودیم؟ من یا همین خواهرهای مجازی ات؟ یک روز دیگر نگاهم بیفتد به صفحه ی وبلاگی که پر شده باشد از حرف های عاشقانه. مخاطب این حرف ها که بود؟ من؟ چرا هیچ وقت تو با من رو راست نبودی؟

یک شب هایی می شد که از تو دور بودم. که نمی توانستم کنارت باشم. آن وقت هایی که دلتنگ می شدم و هی گریه می کردم. همان وقت هایی که جواب پیامهایم را هم نمی دادی و از آن طرف تا خود صبح آنلاین بودی و مشغول حرف زدن با همین آدمهای مجازی. چرا نگذاشتی هیچوقت به تو تکیه کنم؟ هر بار که دلم داشت کم کم آرام می گرفت و آغوشت را می خواست، پسم زدی. چقدر تنهایی گوشه ی یکی از همین اتاق های خانه یمان گریه کردم تا خود صبح. همان وقت هایی که تو خواب بودی. چقدر ساختم و سوختم با تمام بدی کردن هایت. دوستت داشتم. به خودت هم ثابت شده بود. نه؟  تو که عاشق جلو آمدی. تو که می گفتی من با تمام آدم هایی که دیده ای فرق دارم. تو که گفته بودی مرهمم روی زخم هایت. تو که گفته بودی وقتی کنارت باشم بدجور آرامی. نگفته بودی؟ پس بعد چه شد؟ هیچ وقت دم نزدم از این که تعادل روانی نداری و کافی ست عصبانی بشوی تا تمام بشقاب هایمان خورد شود کف آشپزخانه. که رد خون خشک شود گوشه ی لبم. تازه آن وقت ها برایت گل گاو زبان دم می کردم. برایت حرف های خوب خوب می زدم و گریه هایم را می گذاشتم برای آن وقتهایی که تو نباشی. آن وقت تو مدام چپ و راست می رفتی و می گفتی من نازک نارنجی ام. که زود گریه ام می گیرد. که هنوز بچه ام. که جنبه ی شنیدن حقیقت را ندارم. یادت هست مدام تمام ایمیل ها و پیامهایم را چک می کردی؟ و وقتی که من خوابم می برد تازه پیام دادن ها و چت کردن هایت خودت شروع می شد. یادت هست؟ من تمام این ها را می دانستم و باز هم سکوت کردم. تو هیچوقت حقیقت را نگفتی و من هم هیچوقت حقیقت را نفهمیدم. نفهمیدم تو واقعا دوستم داری یا نه. پس .......  اشتباه از من بود نه؟ ... اما کدام اشتباه؟ من که به کسی بدی نکرده بودم. من که به تو اعتماد کرده بودم. تو شده بودی تمام زندگی ام. تو شده بودی تمام دار و ندارم توی این دنیا. من که این همه دوستت داشتم. گناهم دوست داشتن تو بود؟

 

 



+ 3:22 عصر نویسنده غزل ِ صداقت | نظر
دریافت کد گوشه نما